این لیوان خالی رو یکی پرش کنه...

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه پست خالی

سلام به همه
احساس کردم این پست کوچولو نیازه
من این وبلاگو برای این درست کردم که نوشته هامو توش بذارم
حالا برحسب شانس مطالبی که به ذهنم میرسه اخیرا رنگ و بوی غم به خودشون گرفتن
در حالی که اصلا بحث ناراحت بودن نیست
مطلب جالب هم اگر به ذهنم برسه شک نکنید مینویسم و منتشر میکنم که کیف کنین
ممنون بابت وقتی که واسه این نوشته گذاشتین
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Amir.H Bolouk.A

سلام بر خداحافظ

شاید خیلی روشنفکر بازی باشد که بخواهم بگویم بدی ها لازمند، اما باور دارم که اینگونه است.بدی ها زشتی ها کثیفی ها همان هایی هستند که به من فراموشکارِ بی حواس یادآوری میکنند خوب چیست کجاست و کیست!

...

وقتی میخواهم صحبتی را با کسی آغاز کنم اولین چیزی که میگویم "سلام" و سپس جمله "حالت چطوره" است. با من هم همینگونه آغاز میکنند حرف را دیگران. با اینکه همه به این سوال جواب میدهند چه به دروغ چه با صداقت و چه از روی عادت اما دو کس بیش نیستند باخبران از حالمان یکی خدا و دیگری درونمان. این منم که میدانم چه کارهایی کرده ام در کجا پا نهاده ام و چه فکرهایی که نکرده ام...جالب اینجاست که اکثر پلیدی هایم را فراموش کرده ام ولی باز هم بدون شک خودم را سفید نمیدانم چون خودم میدانم که از من چه میداند.

...

صدایی از بیرون میشنوم...

-        چرا همیشه باید گریه ام بگیرد از این صدا؟چرا؟

-        چون بیاد می آوری که چگونه ای و با اینحال هنوز هم او بزرگتر است.

...

نمیگویم که بزرگ شده ام،راه روبرویم آنقدر طولانی هست که حتی اگر به دروغ هم بگویم بزرگ شده ام نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم،ولی در دوره ای هستم که فعلا آزمونی جز آزمون زندگی ندارم...همه آزمون ها را داده ام،مخصوصا کنکور که با شنیدن تلفظش به یاد Conquer می افتم و با وجود نتیجه رضایت بخشی که برایم داشت دارد اذیتم میکند...

همه اینها را گفتم برای یک چیز...

رفاقت

باید بروم و اکثر آن رفقای خوب و درجه یکی که از حتی چند روز بگیر تا 12 سال و حتی بیشتر به ویژه رفقای درجه یکم که از زمان تولدم با منند و مرا این که هستم کرده اند بگذارم و از نو شروع کنم...

حتی ترس مستقل شدن هم مرا اینقدر ناراحت نمیکند که دوری از رفیق ها

کسانی که زندگی ام را در کنارشان گذراندم

زندگی شان را در کنارم گذارنده اند

وقتی ناراحت بودم ناراحت بودند

وقتی ناراحت بودند نمیتوانستم ناراحت نباشم

و همه آن خاطرات خوب و خنده های الکی و با دلیل و آن همه درگوشی های مهم و سرنوشت ساز...غافلگیری های درجه یک و بیرون رفتن های یهویی

حتی دعواها

اینجا نیامده ام که بگویم ناراحتم

اینجا آمده ام که بنویسم و از خدایم بخواهم، با همه گناهانی که میدانم و میداند، که هرچه خوب است در راهشان قرار بده و بهترینشان کن در زندگیشان...به من هم بعد آنها نگاهی بینداز ولی از تو تقاضا میکنم نرسان آن زمانی را که ببینمشان و مجبور باشم فکر کنم تا بیاد بیاورم نامشان... به جای آنکه لبخند بزنم بخاطر تمام آن دوران و خاطراتی که قرار است بماند در ذهنم از تک تک لحظاتشان...

پ.ن.:لیوان خالی خالیست،خدایش میداند خودش هم میداند...چرا باید پر باشد؟ خالیست خالی خالی

پ.ن.:تقدیم به همه دوستان عزیزم. معذرت بخاطر همه لحظاتی که ناراحتتون کردم ولی قبول کنین مزه زندگی به همیناس...

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir.H Bolouk.A

تغییر متغیر

همتون میدونین که صبر کردن چقدر سخته اما از اون شیرین تر رسیدن به هدفه،هدفی که براش اون همه صبر رو تحمل کردین!

مثلا فکر کنین بالاخره تو یه روز از روزای پاییز همینطور که دارین قدم میزنین به خیل عظیمی از برگ های ریخته شده بربخورین!جدا از این که ممکنه نفس لوامه شما از اینکه روی تک تک برگای جلوتون بپرین تا صدای خش خششون رو بشنوین جلوتون رو بگیره مسئله اصلی حضور به اتفاق اکثریت برگ های تر هستش که لذت خش خش شنیدن رو برامون کوفت میکنه ولی در این حالت رسیدن به یک خش خش لذت بخش بعد از N بار شکست همون لذت مورد نظره.

در مورد مثال زدن میتونستم به قضیه ی آشنایی با "او" بپردازم که با تفکر در این مورد برای جلوگیری از تشویش اذهان عطاشو به لقایش فروختم و برای اولین بار دست به خود سانسوری زدم.

جالب تر اینجاست که شما وقتی تصمیم به ارائه آزاد افکارتون میگیرین تازه با پدیده شوم خودسانسوری آشنا میشین! تصور کنین دستتون روی صفحه کلید لپ تاپتون حرکت میکنه و کلماتی رو به رشته تحریر در میاره اما وقتی به خودتون میاین که ببینین چی نوشتین و غلط های املایی دوست داشتنی رو برطرف کنین چاره ای جز یکی از دکمه های پرکاربرد همان صفحه کلید همان لپ تاپ همان خودتون به نام Backspace نمیونین تصور بشین.

باز هم جالب تر اینه که حتی در مورد پرکاربردترین دکمه های صفحه کلید گروه های مختلف با عقاید مختلف تر وجود دارن که بدون در نظر گرفتن تحقیقات عده ای شکم سیر بیکار که با شمردن تک تک دکماتی که توسط نمونه هاشون  زده میشه و با روش های آماری ای که خدا نصیب هیچ کدامتان نکنه به مجادله و بحث میپردازن و برای خودشون برو و بیایی راه میندازن.سایت میزنن... فروم های اینترنتی میزنن... در چت روم ها با شروع بحث پرکاربردترین دکمه صفحه کلید ابتدا اون عینک آفتابیو ور میدارن به چشمشون میزنن و در قدم بعدی منتظر میشن تا یکی از اعضای جدید و مسلما از نظر اطلاعات کیبوردی(!!!!) صفر ازشون بپرسه: استاد نظر شما چیه؟ کاری نداریم که ممکنه چه اتفاقاتی در ادامه اون بحث پیش بیاد ولی قضیه خود استاد پنداری و جبهه گیری ها داره به شدت زیاد میشه اونم در هر موردی!

ولی گاهی اوقات نیازه که با روش های بازیگری به استاد پنداری خودمون دامن بزنیم تا واقعا باورمون بشه استادیم.آخه مسئله اینجاست که وضع سینما و بازیگری با وجود رشد هر روزه ای که در دنیا داره در اطراف ما فقط به صورت عرضه کمدی های بهتر پیش میره. که البته در دفاع از این رویه هم گفته میشه خندوندن ایرانیا خعلی سخته...افتاد. والا من کاری به این حرفا ندارم. سینما نمیرم تا فیلم خوب بیاد. ازم میپرسن استاد شما چرا؟ منم میگم دقیقا.

قبول کنین وقتی متن به جملات بی هدفی مثل آخرین جملات قبل از همین جمله برسه همه شک میکنن که نویسنده متن داره چرت میگه!من نمیتونم جلوتونو بگیرم ولی میتونم بهتون یه توصیه بکنم...هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکن!

فکر کنم من تا به حال کلمه هیچوقت و ایرانی رو تو یه جمله استفاده نکرده بودم،مشکل از من نیستا،مشکل از نظام جمله نویسی کلاس اوله!واقعا چرا بچه 6 ساله با کلمه های پرنده،پرواز،ناز،بشقاب پرنده نباید جمله بسازه.نمیفهمم واقعا.البته در این مواقع هم از من میپرسن استاد واقعا چرا؟ منم میگم به تو چه!

حالا اینکه من خودمو استاد میدونم یا واقعا هستم یا بقیه بهم میگن استاد اصلا برام همیتی نداره چون هراتفاقی بیفته و هر حرفی زده بشه نباید از خودم راضی باشم که جا برای پیشرفت بمونه.

تا یادم نرفته بگم که هروقت به یه متن بیخود برخوردین بدونین برای اینکه ازش سر در بیارین فقط یه راه دارین...تغییر متغیر!

پ.ن.:من که میدونم کسی از این متن نمیتونه سر در بیاره!پس یه کمک میکنم.متنو از آخر به ابتدا بخونین.

پ.ن.:اون قضیه آشنایی با "او" خودش میتونه یه پرونده مفصل واسه وبلاگ لیوان خالی بشه!دعا کنین که بشه که بشه چون اگه نشه نمیشه که بشه.

پ.ن.:هرکس باور کرد باید متنو از انتها به ابتدا بخونه لطفا تو نظرات بگه.میخوام ببینم اعتماد چند نفرو از دست دادم!

پ.ن.:بابت کیفیت پایین نوشته معذرت میخوام ولی لازم بود دست به کیبود بشم...لازم بود.

پ.ن.:لیوان خالی پر است از اشک...

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Amir.H Bolouk.A