همتون میدونین که صبر کردن چقدر سخته اما از اون شیرین تر رسیدن به هدفه،هدفی که براش اون همه صبر رو تحمل کردین!

مثلا فکر کنین بالاخره تو یه روز از روزای پاییز همینطور که دارین قدم میزنین به خیل عظیمی از برگ های ریخته شده بربخورین!جدا از این که ممکنه نفس لوامه شما از اینکه روی تک تک برگای جلوتون بپرین تا صدای خش خششون رو بشنوین جلوتون رو بگیره مسئله اصلی حضور به اتفاق اکثریت برگ های تر هستش که لذت خش خش شنیدن رو برامون کوفت میکنه ولی در این حالت رسیدن به یک خش خش لذت بخش بعد از N بار شکست همون لذت مورد نظره.

در مورد مثال زدن میتونستم به قضیه ی آشنایی با "او" بپردازم که با تفکر در این مورد برای جلوگیری از تشویش اذهان عطاشو به لقایش فروختم و برای اولین بار دست به خود سانسوری زدم.

جالب تر اینجاست که شما وقتی تصمیم به ارائه آزاد افکارتون میگیرین تازه با پدیده شوم خودسانسوری آشنا میشین! تصور کنین دستتون روی صفحه کلید لپ تاپتون حرکت میکنه و کلماتی رو به رشته تحریر در میاره اما وقتی به خودتون میاین که ببینین چی نوشتین و غلط های املایی دوست داشتنی رو برطرف کنین چاره ای جز یکی از دکمه های پرکاربرد همان صفحه کلید همان لپ تاپ همان خودتون به نام Backspace نمیونین تصور بشین.

باز هم جالب تر اینه که حتی در مورد پرکاربردترین دکمه های صفحه کلید گروه های مختلف با عقاید مختلف تر وجود دارن که بدون در نظر گرفتن تحقیقات عده ای شکم سیر بیکار که با شمردن تک تک دکماتی که توسط نمونه هاشون  زده میشه و با روش های آماری ای که خدا نصیب هیچ کدامتان نکنه به مجادله و بحث میپردازن و برای خودشون برو و بیایی راه میندازن.سایت میزنن... فروم های اینترنتی میزنن... در چت روم ها با شروع بحث پرکاربردترین دکمه صفحه کلید ابتدا اون عینک آفتابیو ور میدارن به چشمشون میزنن و در قدم بعدی منتظر میشن تا یکی از اعضای جدید و مسلما از نظر اطلاعات کیبوردی(!!!!) صفر ازشون بپرسه: استاد نظر شما چیه؟ کاری نداریم که ممکنه چه اتفاقاتی در ادامه اون بحث پیش بیاد ولی قضیه خود استاد پنداری و جبهه گیری ها داره به شدت زیاد میشه اونم در هر موردی!

ولی گاهی اوقات نیازه که با روش های بازیگری به استاد پنداری خودمون دامن بزنیم تا واقعا باورمون بشه استادیم.آخه مسئله اینجاست که وضع سینما و بازیگری با وجود رشد هر روزه ای که در دنیا داره در اطراف ما فقط به صورت عرضه کمدی های بهتر پیش میره. که البته در دفاع از این رویه هم گفته میشه خندوندن ایرانیا خعلی سخته...افتاد. والا من کاری به این حرفا ندارم. سینما نمیرم تا فیلم خوب بیاد. ازم میپرسن استاد شما چرا؟ منم میگم دقیقا.

قبول کنین وقتی متن به جملات بی هدفی مثل آخرین جملات قبل از همین جمله برسه همه شک میکنن که نویسنده متن داره چرت میگه!من نمیتونم جلوتونو بگیرم ولی میتونم بهتون یه توصیه بکنم...هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکن!

فکر کنم من تا به حال کلمه هیچوقت و ایرانی رو تو یه جمله استفاده نکرده بودم،مشکل از من نیستا،مشکل از نظام جمله نویسی کلاس اوله!واقعا چرا بچه 6 ساله با کلمه های پرنده،پرواز،ناز،بشقاب پرنده نباید جمله بسازه.نمیفهمم واقعا.البته در این مواقع هم از من میپرسن استاد واقعا چرا؟ منم میگم به تو چه!

حالا اینکه من خودمو استاد میدونم یا واقعا هستم یا بقیه بهم میگن استاد اصلا برام همیتی نداره چون هراتفاقی بیفته و هر حرفی زده بشه نباید از خودم راضی باشم که جا برای پیشرفت بمونه.

تا یادم نرفته بگم که هروقت به یه متن بیخود برخوردین بدونین برای اینکه ازش سر در بیارین فقط یه راه دارین...تغییر متغیر!

پ.ن.:من که میدونم کسی از این متن نمیتونه سر در بیاره!پس یه کمک میکنم.متنو از آخر به ابتدا بخونین.

پ.ن.:اون قضیه آشنایی با "او" خودش میتونه یه پرونده مفصل واسه وبلاگ لیوان خالی بشه!دعا کنین که بشه که بشه چون اگه نشه نمیشه که بشه.

پ.ن.:هرکس باور کرد باید متنو از انتها به ابتدا بخونه لطفا تو نظرات بگه.میخوام ببینم اعتماد چند نفرو از دست دادم!

پ.ن.:بابت کیفیت پایین نوشته معذرت میخوام ولی لازم بود دست به کیبود بشم...لازم بود.

پ.ن.:لیوان خالی پر است از اشک...